کریم طبع. (فرهنگ فارسی معین). با نهادی بزرگ: شاهی بود هنرپرورده، کریم نهاد، بلندهمت. (سمط العلی ص 35). در زمان خدیو داراشان آن کرم پیشۀ کریم نهاد. هاتف
کریم طبع. (فرهنگ فارسی معین). با نهادی بزرگ: شاهی بود هنرپرورده، کریم نهاد، بلندهمت. (سمط العلی ص 35). در زمان خدیو داراشان آن کرم پیشۀ کریم نهاد. هاتف
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و سردسیر است و 240 تن سکنه دارد. از سراب گنجه و چشمه مشروب می شود. سکنۀ آن از طایفۀ نورعلی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و سردسیر است و 240 تن سکنه دارد. از سراب گنجه و چشمه مشروب می شود. سکنۀ آن از طایفۀ نورعلی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
از نژاد آدم. آدمیزاد. انسان: نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست. فردوسی. تو گوئی که از روی و از آهن است نه مردم نژاد است کآهرمن است. فردوسی. که هر کس که بر دادگر دشمن است نه مردم نژاد است کآهرمن است. فردوسی. به چیز فراوان بوند این دوشاد ندانند آمرغ مردم نژاد. اسدی. ز ویرانه جائیست وحشی نهاد به صورت چو مردم نه مردم نژاد نظامی
از نژاد آدم. آدمیزاد. انسان: نگه کن که هوش تو بر دست کیست ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست. فردوسی. تو گوئی که از روی و از آهن است نه مردم نژاد است کآهرمن است. فردوسی. که هر کس که بر دادگر دشمن است نه مردم نژاد است کآهرمن است. فردوسی. به چیز فراوان بوند این دوشاد ندانند آمرغ مردم نژاد. اسدی. ز ویرانه جائیست وحشی نهاد به صورت چو مردم نه مردم نژاد نظامی
که اصل و تبار از پری دارد. پری زاد. پری زاده (کنایه از معشوق) : گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد بوسه دهیم بر دو لبان پری نژاد. رودکی. یاری گزیدم از همه گیتی پری نژاد زآن شد ز پیش چشم من امروز چون پری. فرخی
که اصل و تبار از پری دارد. پری زاد. پری زاده (کنایه از معشوق) : گوری کنیم و باده کشیم و بُویم شاد بوسه دهیم بر دو لبان پری نژاد. رودکی. یاری گُزیدم از همه گیتی پری نژاد زآن شد ز پیش چشم من امروز چون پری. فرخی
شاهزاده. از خاندان کی. از دودمان شاهی: بدانست کو نیست جز کی نژاد ز فر و ز اورند او گشت شاد. فردوسی. که آنجا فرود است و با مادر است گوی کی نژاد است و گندآور است. فردوسی. دلیری که بد پیلسم نام اوی گوی کی نژادی یلی نامجوی. فردوسی. رجوع به کی شود
شاهزاده. از خاندان کی. از دودمان شاهی: بدانست کو نیست جز کی نژاد ز فر و ز اورند او گشت شاد. فردوسی. که آنجا فرود است و با مادر است گوی کی نژاد است و گندآور است. فردوسی. دلیری که بد پیلسم نام اوی گوی کی نژادی یلی نامجوی. فردوسی. رجوع به کی شود